:: Blogger :: Archives :: Contact :: ::


Monday, August 15, 2005

Alone in space, I view'd a feeble fleck
Of silvern light, marking the narrow ken
Which mortals call the boundless universe.
On ev'ry side, each as a tiny star,
Shone more creations, vaster than our own.
As on a moonless night, the Milky Way
In a solid sheen displays its countless orbs
To weak terrestrial eyes, each orb a sun;
So beam'd the prospect on my wond'ring soul;
A spangled curtain, rich with twinkling gems.
Yet each a mighty universe of suns--
And all the universe in my view
But a poor atom in infinity.





Wednesday, August 10, 2005
Checking the New Features... TEST





Saturday, August 06, 2005
همونطورکه مي بينيد رنگ قلم Postها با Linkها يکي هستش... دليلش هم ساده است... اينطوری من توی هر Post ممکنه طه لينک پنهان کنم... خود تون بگردين ببينين لينک کجاست!!





Tuesday, August 02, 2005
همه منتظر اومدن Akira بودن... دير کرده بود!
"خيلي بعيده که دير کنه..." Elric پا به پا مي کرد و توی اتاق قدم ميزد... Morgane ساعتش رو نگاه کرد... روی GPRS هيچ اثری از Akira نبود... اصولا Morgane هيچوقت نگران هيچ چيز نبود... ولي اون روز اين تاخير داشت اونم عصبي مي کرد... "حتما اتفاقي افتاده... الآن بيشتر نيم ساعته که هيچ خبری ازش نيست..." Elric ديگه داشت با اين رفتارش همه رو عصبي ميکرد... "ميادش... حتما ميادش... Akira به اين راحتي تن به تله نميده... در ضمن ما که هنوز واقعا حمله ای رو شروع نکرديم که BioLab بخواد خبردار بشه... فقط سرک کشيديم... همين!" G.O. هنوز خونسردي خودشو از دست نداده بود... آروم يه گوشه نشسته بود و سيگارش رو دود مي کرد... "در ضمن اگر خيلي نگران هستين چرا صداتون در مورد Arwen در نمياد؟ خوب اونم دير کرده!" "Arwen هميشه دير مي کنه! اون نگراني نداره... و منم اونو رو ساعتم مي بينم... قاعدتا تا ده دقيقه ديگه بايد برسه... ولي از Akira هيچ اثری نيست!" ديگه صدای Morgane هم در اومده بود...

هرکسي داشت برای خودش ظری ميداد... شايد فکر مي کردن اينطوری زمان زودتر بگذره و فکر اتفاق خاص رو در مود Akira نکنن... ولي همچنان ساعت مي گذشت و خبری نبود...
"Arwen هم نيومدا!!! مگه نگفتي تا ده دقيقه ديگه ميادش؟" اين جمله G.O. يهو همه رو ساکت کرد... Morgane يه نگاه به ساعتش انداخت... اثری از Morgane هم نبود! همه بهت زده به هم نگاه مي کردن... Elric روبروی ديوار ايستاده بود و با ريتم ثابت سرش رو به ديوار ميزد... Morgane کاملا رنگش پريده بود... G.O. آروم از سر جاش بلند شد و به طرف کامپيوترش که روی ميز گذاشته بود رفت...
: connect BioLab/ secure/ login protocol –e

"مطمئني کاره درستيه؟" Elric با وحشت به صفحه مونيتور دستگاه خيره شده بود.
"حداقل شايد خبری روی db اونجا باشه!"

صدای زنگ در همه رو ميخ کوب کرد... G.O. سريعا دستور disconnect رو وارد کرد و به طرف در دويد... "کيه؟" دوربين پايين در خونه مدتها بود که ازکار افتاده بود... G.O. هيچوقت فکر نميکرد اينقدر به اين دوربين مسخره احتياج داشته باشه... "Arwen ... درو باز کن!" صدا، صدای Arwen بود... ولي جرات باز کردن در رو نداشت! Morgane روی کليد باز کردن در پريد و در رو باز کرد... از هيچکس صدايي در نميومد... صدای بازشدن در آسانسور تکوني به همه داد... Morgane به طرف در دويد و در رو باز کرد... Arwen با رنگ و روی پريده پشت در بود... "من با Akira قرارداشتم که با هم بياييم... Akira رو گرفتن..."





Monday, August 01, 2005



Wednesday, July 27, 2005
I Have Seen
The Future

and

It Doesn't Work!





Tuesday, July 26, 2005
به زودی در اين وبلاگ داستانها و سناريوهايي به سبک cyberpunk نوشته خواهد شد...



This is the second test






:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::